اثبات خدا توسط پروفسور پلانگ ، کاشف « تئوری کوانتوم
از آغاز پیدایش ِ بشر ، همواره راهنمایان و پیامبرانی ظهور کرده اند و در حد فهم بشر به تعریف و شناسائی آفریننده پرداخته اند.
برخی دانشمندان بر این عقیده بوده اند که :
این بشری که در ابتدای پیدایش و سالهای طولانی بعدی ، علمی نداشت،
و بخاطر ترس و وحشتی که از طبیعت پیدا می کرد به ماوراء الطبیعه پناه می برد و در نتیجه ندای پیامبران و منادیان راه حق را اجابت می نمود .
ولی در قرن بیستم که علم و دانش بشر رو به گسترش شگرف و بی اندازه گذاشت و دانشمندانی ظهور کردند که بعضی منکر خدا و بعضی نیز موحد و خداشناس بودند .
و اکثر دانشمندان منکر خدا ، از بین علمای طبیعی و علوم تجربی ،
و دانشمندان موحد و خداشناس ، اکثر علمای دینی می باشند.
اما وقتی به دانشمندی فیزیک دان همچون « پروفسور دکتر ماکش پلانگ » بر می خوریم ،
که کاشف تئوری « کوانتوم » است ،
و از « دیدگاه فیزیک » به اثبات وجود خدا می پردازد،
دچار سرور و شعف بی اندازه می شویم .
شما هم شاید نام پروفسور ماکس پلانک (Prof. Dr. Max Planck) را شنیده باشید.
در اهمیت مقام علمی او همین بس که بزرگترین موسسه علمی کشور آلمان را « ماکس پلانک » نامیده اند.
فیزیک دانان جوان ، همواره خواب « مدال طلائی ماکس پلانک » را می بینند که از سال 1929 به خجستگی هفتادمین سال تولد این دانشمند بزرگ ، به افرادی که در زمینه ی علم فیزیک موفقیت قابل ملاحظه ای احراز کنند ، هدیه می شود.
ماکس پلانک در 23 آوریل 1858 در شهر « کی یِل » از شهرهای شمالی آلمان متولد شد و فقط 27 سال داشت که در دانشگاه همین شهر به سمت استاد فیزیک نظری منصوب گردید .
وی در دانشگاه فنی برلین در سال 1889 مشغول تدریس شد و سه سال بعد کرسی استادی فیزیک را در این دانشگاه به او سپردند.
پلانک در سال 1930 به ریاست موسسه ی علمی « کایزر ویلهلم » انتخاب شد و همین موسسه بود که بعد از جنگ به نام او نامگذاری شده است.
پلانک یکی از ستارگان درخشنده ی آسمان فیزیک است.
وی با کشف و بیان تئوری کوانتوم در سال 1901 علم فیزیک را وارد مرحله ی جدیدی کرد.
تئوری کوانتوم را باید پایه ی فیزیک جدید و تحقیقات اتمی دانست.
پلانک ، مخصوصا در باره « تشعشع اجسام سیاه » تحقیقات دامنه داری کرد و به نتایج قابل توجهی رسید و در این مورد در سال 1918 به دریافت جایزه نوبل در رشته فیزیک نائل آمد.
پلانک علاوه بر شخصیت بارز علمی خویش ، دارای شخصیت اجتماعی و فلسفی ارزشمندی بوده و از وی مقالات و سخنرانی های پر ارزشی باقی مانده است .
در اهمیت مقام علمی او همین بس که بزرگترین موسسه علمی کشور آلمان را « ماکس پلانک » نامیده اند.
فیزیک دانان جوان ، همواره خواب « مدال طلائی ماکس پلانک » را می بینند که از سال 1929 به خجستگی هفتادمین سال تولد این دانشمند بزرگ ، به افرادی که در زمینه ی علم فیزیک موفقیت قابل ملاحظه ای احراز کنند ، هدیه می شود.
ماکس پلانک در 23 آوریل 1858 در شهر « کی یِل » از شهرهای شمالی آلمان متولد شد و فقط 27 سال داشت که در دانشگاه همین شهر به سمت استاد فیزیک نظری منصوب گردید .
وی در دانشگاه فنی برلین در سال 1889 مشغول تدریس شد و سه سال بعد کرسی استادی فیزیک را در این دانشگاه به او سپردند.
پلانک در سال 1930 به ریاست موسسه ی علمی « کایزر ویلهلم » انتخاب شد و همین موسسه بود که بعد از جنگ به نام او نامگذاری شده است.
پلانک یکی از ستارگان درخشنده ی آسمان فیزیک است.
وی با کشف و بیان تئوری کوانتوم در سال 1901 علم فیزیک را وارد مرحله ی جدیدی کرد.
تئوری کوانتوم را باید پایه ی فیزیک جدید و تحقیقات اتمی دانست.
پلانک ، مخصوصا در باره « تشعشع اجسام سیاه » تحقیقات دامنه داری کرد و به نتایج قابل توجهی رسید و در این مورد در سال 1918 به دریافت جایزه نوبل در رشته فیزیک نائل آمد.
پلانک علاوه بر شخصیت بارز علمی خویش ، دارای شخصیت اجتماعی و فلسفی ارزشمندی بوده و از وی مقالات و سخنرانی های پر ارزشی باقی مانده است .
آیا « عالم دین دار » به معنی حقیقی می تواند وجود داشته باشد؟
سخنرانی مشهور پروفسور ماکس پلانک پیرامون اثبات وجود خدا ، که ده ها بار به زبان آلمانی و زبان های دیگر چاپ شده است ، ما را با عقاید مبتکرین و دانشمندان علوم جدید ، در زمینه ی دین و علم آگاه می سازد:
می دانیم که اکثر مسیحیان ، دین را امری تعبدی و علم را « علم تحقیقی » می دانند .
و هیچ نوع ارتباطی بین دین و علم قائل نیستند .
این عقیده را پلانک ، با مقدمه ی بسیار ماهرانه ای در سخنرانی خویش مورد انتقاد قرار داده است.
سپس به سخنرانی خویش به این شرح ادامه می دهد:
« هدف من هرگز این نیست که پایه ی اعتقاد گروهی را که مومن و « تعبدا » متوسل به معنویات و خدا هستند را سست کنم .
زیرا این ایمان محکم و تزلزل ناپذیر ، در دوره ی هر ظهوری ، منشاء بروز بزرگترین نیروهای خلاقه ی سیاسی و علمی و هنری بوده است.
ولی باید اعتراف کرد که در دنیای امروز ، این ایمان قلبی کمتر وجود دارد .
و با پیشرفت سریع ِ علوم طبیعی ، بسیاری از مردم و علی الخصوص جوانان ، از فهم معجزات و خوارق عادات عاجز می مانند و حتی دیگر به خود حق نمی دهند که خویش را در زمره ی مومنین حقیقی به شمار آرند.
چه بسا جوانان تحصیل کرده ای که چون عطش دین دارند ، از « تناقض علم و دین » دچار بزرگترین شکنجه های روحی می گردند .
و از این رو ، جای تعجب نیست که لامذهبی با سرعت زیادی در میان مختلف زمین ریشه می دواند و نه تنها « تمدن فعلی » ما را از دستمان می گیرد،
بلکه « امید به آینده ای بهتر » را نیز تبدیل به یاس می کند.
پس جواب مبهمی که دکتر فائوست درخور ِ سادگی دخترک عامی به وی داده است ، نمی تواند برای ما سرمشق قرار گیرد.
من برعکس مایلم این نکته را موشکافی کنم که آیا بین « دین حقیقی » و « علوم متقنه » توافقی هست یا خیر .
به عبارت دیگر آیا « عالِم دین دار » به معنی حقیقی می تواند وجود داشته باشد یا خیر؟
سخنرانی مشهور پروفسور ماکس پلانک پیرامون اثبات وجود خدا ، که ده ها بار به زبان آلمانی و زبان های دیگر چاپ شده است ، ما را با عقاید مبتکرین و دانشمندان علوم جدید ، در زمینه ی دین و علم آگاه می سازد:
می دانیم که اکثر مسیحیان ، دین را امری تعبدی و علم را « علم تحقیقی » می دانند .
و هیچ نوع ارتباطی بین دین و علم قائل نیستند .
این عقیده را پلانک ، با مقدمه ی بسیار ماهرانه ای در سخنرانی خویش مورد انتقاد قرار داده است.
سپس به سخنرانی خویش به این شرح ادامه می دهد:
« هدف من هرگز این نیست که پایه ی اعتقاد گروهی را که مومن و « تعبدا » متوسل به معنویات و خدا هستند را سست کنم .
زیرا این ایمان محکم و تزلزل ناپذیر ، در دوره ی هر ظهوری ، منشاء بروز بزرگترین نیروهای خلاقه ی سیاسی و علمی و هنری بوده است.
ولی باید اعتراف کرد که در دنیای امروز ، این ایمان قلبی کمتر وجود دارد .
و با پیشرفت سریع ِ علوم طبیعی ، بسیاری از مردم و علی الخصوص جوانان ، از فهم معجزات و خوارق عادات عاجز می مانند و حتی دیگر به خود حق نمی دهند که خویش را در زمره ی مومنین حقیقی به شمار آرند.
چه بسا جوانان تحصیل کرده ای که چون عطش دین دارند ، از « تناقض علم و دین » دچار بزرگترین شکنجه های روحی می گردند .
و از این رو ، جای تعجب نیست که لامذهبی با سرعت زیادی در میان مختلف زمین ریشه می دواند و نه تنها « تمدن فعلی » ما را از دستمان می گیرد،
بلکه « امید به آینده ای بهتر » را نیز تبدیل به یاس می کند.
پس جواب مبهمی که دکتر فائوست درخور ِ سادگی دخترک عامی به وی داده است ، نمی تواند برای ما سرمشق قرار گیرد.
من برعکس مایلم این نکته را موشکافی کنم که آیا بین « دین حقیقی » و « علوم متقنه » توافقی هست یا خیر .
به عبارت دیگر آیا « عالِم دین دار » به معنی حقیقی می تواند وجود داشته باشد یا خیر؟
حقیقت دین چیست؟
برای درک این منظور باید دو نکته را مورد توجه قرار داد:
نکته ی اول ، « فهم حقیقت ِ دین » ،
و نکته ی دوم ، « شناسائی حقایق مسلم علمی » است.
حقیقت دین :
دین ارتباط بشر با خداست،
که بر پایه ی ترس از نیروی ماوراء الطبیعه - که بر روح بشری احاطه دارد و سرنوشت او را در دست دارد - استوار شده است .
هدف نهائی ِ مومنین ِ به دین ، این است که :
زندگی خویش را با این نیروی ماوراء الطبیعه مطابقت بدهند،
تا بدین ترتیب از خطرات احتمالی محفوظ بمانند،
و آرامش وجدان داشته باشند.
تا این حد دین ، در اعماق قلب هر یک از افراد بشری موجود است.
ولی چون دین یک مسئله ی عمومی است،
لذا باید به صورتی بیان گردد که برای افراد یک قبیله ، یک ملت ، یک نژاد و بالاخره تمام مردم دنیاد قابل درک و فهم باشد.
یعنی « اصول دین » باید دارای یک صورت خارجی مشخصی باشد .
برخی از ادیان ، خداوند را بصورت یک شخصیت شبیه انسان مجسم کرده اند،
و برای پرستش و خدمت به او ، عبادات و علامات و مظاهر مخصوصی در نظر گرفته اند.
این علامت ها و عبادت ها و شعائر ، « درخور فهم بشری » می باشد،
و مستقیما در افراد بشر تاثیر گذار است،
و وجود خداوند را در نظر آنان « مجسم » می کند.
به این ترتیب پرستش خداوند به وسیله ی انجام این عبادات و تقید و تعهد به این شعائر عملی می شود.
و به مرور ایام و به علت تکرار و تمرین ، اهمیت این عبادات و شعائر بالا می گیرد ،
و بشر به آنها عادت می کند ،
و « تقدس خداوند » جای خود را به تقدس این « علامت و شعائر ِ قابل فهم و لمس » می دهد.
ولی این علامات و شعائر به هیچ وجه اصول دین نیستند!
مثلا ملائکه ی بالدار در دیانت ، علامت ِ فرستاده و خدمتگزار خدا می باشد،
امروزه هستند اشخاصی که این موجود فرضی را زیبا نمی دانند و از آن اکراه دارند،
ولی این افراد لزومی ندارد تصور کنند که عقاید دینی شان سست شده است،
در ضمن الزامی هم در میان نیست که :
افرادی را که از دیدن همین فرشتگان بالدار به یاد خدا می افتند و حالت روحانیتی کسب می کنند را تمسخر کنند و مورد انتقاد قرار دهند .
برای درک این منظور باید دو نکته را مورد توجه قرار داد:
نکته ی اول ، « فهم حقیقت ِ دین » ،
و نکته ی دوم ، « شناسائی حقایق مسلم علمی » است.
حقیقت دین :
دین ارتباط بشر با خداست،
که بر پایه ی ترس از نیروی ماوراء الطبیعه - که بر روح بشری احاطه دارد و سرنوشت او را در دست دارد - استوار شده است .
هدف نهائی ِ مومنین ِ به دین ، این است که :
زندگی خویش را با این نیروی ماوراء الطبیعه مطابقت بدهند،
تا بدین ترتیب از خطرات احتمالی محفوظ بمانند،
و آرامش وجدان داشته باشند.
تا این حد دین ، در اعماق قلب هر یک از افراد بشری موجود است.
ولی چون دین یک مسئله ی عمومی است،
لذا باید به صورتی بیان گردد که برای افراد یک قبیله ، یک ملت ، یک نژاد و بالاخره تمام مردم دنیاد قابل درک و فهم باشد.
یعنی « اصول دین » باید دارای یک صورت خارجی مشخصی باشد .
برخی از ادیان ، خداوند را بصورت یک شخصیت شبیه انسان مجسم کرده اند،
و برای پرستش و خدمت به او ، عبادات و علامات و مظاهر مخصوصی در نظر گرفته اند.
این علامت ها و عبادت ها و شعائر ، « درخور فهم بشری » می باشد،
و مستقیما در افراد بشر تاثیر گذار است،
و وجود خداوند را در نظر آنان « مجسم » می کند.
به این ترتیب پرستش خداوند به وسیله ی انجام این عبادات و تقید و تعهد به این شعائر عملی می شود.
و به مرور ایام و به علت تکرار و تمرین ، اهمیت این عبادات و شعائر بالا می گیرد ،
و بشر به آنها عادت می کند ،
و « تقدس خداوند » جای خود را به تقدس این « علامت و شعائر ِ قابل فهم و لمس » می دهد.
ولی این علامات و شعائر به هیچ وجه اصول دین نیستند!
مثلا ملائکه ی بالدار در دیانت ، علامت ِ فرستاده و خدمتگزار خدا می باشد،
امروزه هستند اشخاصی که این موجود فرضی را زیبا نمی دانند و از آن اکراه دارند،
ولی این افراد لزومی ندارد تصور کنند که عقاید دینی شان سست شده است،
در ضمن الزامی هم در میان نیست که :
افرادی را که از دیدن همین فرشتگان بالدار به یاد خدا می افتند و حالت روحانیتی کسب می کنند را تمسخر کنند و مورد انتقاد قرار دهند .
لینک های انگلیسی مرتبط