تابلوی اعلانات

مطالب درج شده در مورد معجزات علمی قرآن عقاید شخصی نویسنده وبلاگ می باشد و درستی یا غلطی آن بستگی به برداشت خواننده وبلاگ دارد. در بقیه پست ها مطالب بدون در نظر گرفتن دین خاصی به برسی نظریه های علمی آفرینش می پردازد


برای ثبت نظرات خود از این قسمت اقدام کنید.

Friday, February 25, 2011

به مناسبت 14 اسفند

اینجا سازمان ملل است. پیرمردی خمیده ، به ظاهر خواب !

بر کرسی نما ینده ی بریتانیای کبیر تکیه زده

و هر چه اطرافیان وی را صدا میزنند که برخیز... او همچنان خواب است

در آخر با عصبانیت مرد انگلیسی ، چشم باز میکند و می گوید :

چقدر خشمگین میشوی وقتی یک بیگانه 5 دقیقه صندلی تو را بگیرد

در حالی که نفت کشور من را ، کشور تو 200 سال است که گرفته !!!

او محمد مصدق است
مرغ آمین درد آلودی است کاواره
بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده.

در صبح روز 14 اسفند 1345 دکتر محمد مصدق پیشوای کبیر نهضت ضد استعماری ایران در تبعید و تنهایی در گذشت.

زندگی او سراسر مبارزه تبعید حبس و در به دری در مسیر آزادی و استقلال ملت ایران بود

دولت مصدق اگرچه کوتاه بود اما از درخشانترین دوران حیات پر افتخار او و یگانه دولت ملی در تاریخ معاصر ایران بود.

در همین روزها بود که دکتر مصدق توانست ملی شدن صنعت نفت ایران را که از درخشان ترین ثمره مبارزات ملیت ایران به رهبری او بود به ثمر برسانند و آن را تبدیل به مهری به مبارزه علیه استعمار گرداند.


در دوران حکومت او بود که بر سلطه استعمار بر ایران ضربات سنگینی وارد آمد و ملت ایران برای اولین بار در تاریخ معاصر طعم استقلال و آزادی را چشیدند.

این حکومت ملی با توطئه و همدستی استعمار و در بار در سال 1332 سقوط کرد.

مصدق به دنبال کودتا در بیدادگاهای شاه خائن محاکمه و به زندان محکوم شد و به دهکده ی احمد آباد تبعید گردید.

اما علیرغم محدودیت هایی که برای او در تبعید فراهم کرده بودند ز پی گیری مبارزه باز نه ایستاد.


و در تنهایی و تبعید تمام امیدش را به جوانان و شیوه های نوین مبارزه بسته بود و من جمله در یکی از نامه های خود همین نسل جوان را مورد مخاطب قرار داده بود و نوشته بود من در این زندان امیدم اول به خدا و بعد به شمانسل جوان است و هیچ تردیدی ندارم بر مشکلات غلبه و یکی را پس از دیگری از بین می برید صبر و حوصله را پبشه ی خود قرار دهید و با ور کنید آنچه بر ما گذشته بیش از ساعتی از عمر یک ملت نیست.


سر انجام در آبان ماه 1345 بعلت درد شدیدی که در ناحیه ی فک و دهان مصدق بروز کرده بود پس از 13 سال حبس و تبعید در زیر کنترل شدید مزدوران شاه به بیمارستان نجمیه در تهران انتقال یافتو در آنجا نیز از هر گونه حق ملاقاتی با مردم محروم بود.


مصدق علیرغم بیماری و حالش حاضر نشد از امکانات درمانی بیشتر از آنچه در ایران بود استفاده کند.


ابتدا فرزندانش بدون اجازه ی او کوشش کردن مقدمات مسافرت او را به خارج بدون موافقت او فراهم کننند اما رژیم شاه خائن از این عمل جلوگیری کرد اما با آوردن پزشک خارجی به بالین او در تهران موافقت شد هنگامی که مصدق مطلع شد فرزندانش ممکن است پزشک خارجی به بالینش آورند بر آشفت و گفت


:لعنت بر من و هرکس دیگر که در این روزگار خرج چندین خانوار فقیر ایرانی را صرف آوردن پزشک از خارج کنند من خاک پای این ملتم و مقدرات من از مقدرات ایشان جدا نیست هر امکانی که در داخل کشور برای معالجه وجود داشته باشد برای من کافی است بعلاوه آوردن پزشک خارجی توهین به اطبای ایرانی است و من حاضر به این توهین نیستم.


وصیت می کنم که فرزندانم و خویشان نزدیکم در مراسم تشیع جنازه من شرکت کنند و مرا در محلی که شهدای 30 تیر مدفون شده باشند دفن کنند.


این آخرین آرزوی پیشوای کبیر نهضت ضد استعماری ایران بود که در کنار شهدای نهضت ملی دفن شود که از این آرزو ممانعت بعمل آمد فرزندانش او را در احمد آباد در منزل شخصی اش دفن کردند.






تا ابد در قلبهای بسیار از ایرانیان رهبر مردمی ما


دکتر محمد مصدق